سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهنامه برای نوجوانان

 

خوان اوّل:جنگ رخش با شیر

رستم جهان پهلوان پس از خدا حافظی با زال و رودابه از قصر بیرون آمد و سوار بر رخش برای نجات جان کیکاووس پادشاه ایران از جنگ دیو سپید به سوی مازندران به راه افتاد و چنان که راه دو روزه را یک روزه می رفت تا این که گرسنگی و تشنگی به سراغش آمد.رستم که به امید پیدا کردن غذایی برای خوردن و آبی برای آشامیدن بود ناگهان از دور چشمش به چمن زاری سرسبز و خرّم و پر از گورخر در نظرش ظاهر شد.پس به سرعت رخش را به سوی چمن زار به حرکت درآورد و گوره خر را به سرعت با کمند شکار کرد و آتشی بزرگی درست کرد و گوره خر را بر روی آن کباب کرد و خورد.هنگامی که سیر شد لگام اسب را باز کرد و گوره خر را باز کرد تا اسب بچرد و خود در نیستان که در همان نزدیکی بود جای خوّابی درست کرد و به خوابی عمیق فرو رفت غافل از این که آن جایی که خوابیده بود نیستان یک شیر نیرومند است و هیچ موجودی جرعْت نزدیک شدن به آن جا را ندارد.

چون مدتی از شب سپری شد شیر درّنده که به قصد شکار از لانه --اش خا رج شده بود رستم را دید که بر روی نیها خوابیده و اسبش نیز در گوشه ای در حال چریدن است.شیر که از آن همه جسارت به خشم آمده بود با خود گفت:ابتدا باید اسبش را شکار کنم تا سر و صدا به راه نیندازد آن گاه دمار از روزگار این مرد در آورم تا بفهمد در قلم رو شیر خوابیدن چه نتیجه ای دارد.بنا بر این به سرعت به شیر حمله کرد.وقتی که رخش شیر را در حال آمدن به سوی خود دید آشفته شد و دو دست خود را به هوا بلند کرد و به سر شیر کوبید آن گاه گردن شیر را به دندان گرفت و آن قدر فشار داد تا جان از تن شیر خارج شد.

هنگامی که رستم از سر و صدای رخش بیدار شد و آن شیر قوی هیکل را دید که بر روی زمین افتاده اسب را نوازش کرد و گفت:ای یار با وفا ‍‍‍‍‍‍‍!چه کسی گفته بود که به تنهایی با شیر بجنگی    

و خود را به ختر بینداز ی ؟اگر خدا یی نکرده کشته می شدی من چگونه این وسایلی جنگی را تا مازندران می بردم ؟بهتر بود هنگام حمله ی شیر مرا خبر می کردی تا خود به جنگ او می رفتم .

نشست از بر رخش رخشان چو گرد

به خوان دوّم ، پهلوان روی کرد.

لطفاً برای خواندن ادامه ی داستان هفته بعد مراجعه کنید

 


لطیفه

                                                                 جک امروز

*یه روز سه تا خانوم مرغه به هم میرسن اولی میگه چه روزگاری شده ، دیشب تو کیف دخترم یه عکس جوجه خروس پیدا کردم ..... دومی میگه این که چیزی نیست یه روز دیدم دخترم تو خیابون داره با یه خروسه میگه و میخنده .... سومی میگه اینها که چیزی نیست من دیشب تو کیف دخترم یه تخم مرغ پیدا کردم